[ black White ]
🤍 سیاه و سفید 🖤
part 18
| چند ماه بعد |
ویو ا.ت :
روی تاب نشسته بودم و به ماه نگاه میکردم و گاهی هم دستمو رو شکمم میکشیدم ...
جنسیت بچه رو فهمیده بودم پسر بود ...
با حضور تهیونگ نگاهمو از رو ماه برداشتم ...
نشست کنارم و به ماه زل زد ...
_ اسمی واسه بچه انتخاب کردی ؟ ( سرد )
+ نه ... توچی ؟
_ خب ... تهیون .
+ ( خنده )
_ به چی میخندی ؟
+ با اسم خودت همخوانی داره !
_ ( خنده )
+ میگم ... ته ؟
_ هوم ؟
+ سومین کجاس ؟ چند روزیه نمیبینمش !
_ کشتمش! ( جدی )
+ چی ؟ ( تعجب و ترس )
_ کشتمش . چیز عجیبی گفتم ؟؟
+ نه منظورم اینه چرا ؟
_ ولش کن .
+ باشه .
با ته بلند شدیم و رفتیم داخل تا شام بخوریم ...
همه سر میز بودن ولی ناپدری تهیونگ نبود ...
داشتیم شام میخوردیم که یهو تیراندازی شد سریع رفتیم بیرون که ناپدری ته رو دیدیم ...
( علامت ناپدری ته : ~ )
~ به به خانواده ی کیم داشتین شام میخوردین ؟
_ داری چه غلطی میکنی ؟ ( عربده )
~ اوممم ... کار خاصی نمیکنم ...
+ همه باهم درگیر شده بودن تهیونگ فرستادم داخل و بهم گفت برم اتاق و قایم بشم ولی نگرانش بودم ولی آخرم فرستادم تو اتاق داشتم از پنجره اتاق نگاه میکردم که یهو دستمالی جلوی دهنم اومد و سیاهی ...
/ انبار متروکه /
+ با سردرد چشامو باز کردم به یه صندلی بسته شده بودم ...
سعی کردم خودمو باز کنم ولی ...
~
part 18
| چند ماه بعد |
ویو ا.ت :
روی تاب نشسته بودم و به ماه نگاه میکردم و گاهی هم دستمو رو شکمم میکشیدم ...
جنسیت بچه رو فهمیده بودم پسر بود ...
با حضور تهیونگ نگاهمو از رو ماه برداشتم ...
نشست کنارم و به ماه زل زد ...
_ اسمی واسه بچه انتخاب کردی ؟ ( سرد )
+ نه ... توچی ؟
_ خب ... تهیون .
+ ( خنده )
_ به چی میخندی ؟
+ با اسم خودت همخوانی داره !
_ ( خنده )
+ میگم ... ته ؟
_ هوم ؟
+ سومین کجاس ؟ چند روزیه نمیبینمش !
_ کشتمش! ( جدی )
+ چی ؟ ( تعجب و ترس )
_ کشتمش . چیز عجیبی گفتم ؟؟
+ نه منظورم اینه چرا ؟
_ ولش کن .
+ باشه .
با ته بلند شدیم و رفتیم داخل تا شام بخوریم ...
همه سر میز بودن ولی ناپدری تهیونگ نبود ...
داشتیم شام میخوردیم که یهو تیراندازی شد سریع رفتیم بیرون که ناپدری ته رو دیدیم ...
( علامت ناپدری ته : ~ )
~ به به خانواده ی کیم داشتین شام میخوردین ؟
_ داری چه غلطی میکنی ؟ ( عربده )
~ اوممم ... کار خاصی نمیکنم ...
+ همه باهم درگیر شده بودن تهیونگ فرستادم داخل و بهم گفت برم اتاق و قایم بشم ولی نگرانش بودم ولی آخرم فرستادم تو اتاق داشتم از پنجره اتاق نگاه میکردم که یهو دستمالی جلوی دهنم اومد و سیاهی ...
/ انبار متروکه /
+ با سردرد چشامو باز کردم به یه صندلی بسته شده بودم ...
سعی کردم خودمو باز کنم ولی ...
~
۳۷۰
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.